جمعه، دی ۴

پس تا تو مودی گوگولی گو زود زود زود بگو کوکولی کو ...

جمعه، آذر ۲۷

چه سخته تصمیم گرفتن در موردش ... بهم زدم؟ عجبا ...
دلم گرفته. دماغم هم همین طور ...

یکشنبه، آذر ۲۲

کلاس ۲۰۳

چقد امروز دخترا دوسم دارن!!! همه رومن ... خدا بده برکت!

کلاس ۲۰۳

باز هم کلاس ۲۰۳ و این استاد هزب اللهی ... ددویه جمله خنده آقا گفت امروز... فرمودند ”طرفدار شما آن رقاص و مطرب فراری است... خوشحالید؟”. عالی بود... آقای ابی،  با شما هم بود آقا!!!
عکس آقا رو پاره کردن؟؟؟ دیگه هیچی دیگه ... هر چی ما خواستیم ببخشیمشون خودشون همکاری نکردن! دیگه بسه!! شوخی شوخی، با ساحت مقدس هم شوخی؟ خجالت نمی کشن؟ آی گلادیاتور ها ... وای گلادیاتورها ...

چهارشنبه، آذر ۱۸

بد بختی گولی هم بد جوری از دستمون شکاره!
آقـــــا جان، اینجا دارالمجانین است! راحت باش ....

باز هم از کمالات فارس نیوز!

"مرگ بر مزدور ماهواره‌ای "!

فارس نیوز

چه باحاله این فارس نیوز. اصلا فکر نمی کردم انقد خوشم بیاد ازش. داشتم اطلاعیه "جنبش سبز علوی" رو می خوندم. یه جاش جالب بود برام ...
نوشته "اقتداي مردم ولايت مدار ايران به زعامت مرجع عاليقدر و ولي فقيه زمان حضرت آيت الله العظمي امام خميني (قدس الله نفسه الزكيه) و تبعيت بي‌پيرايه آنان از سيد* و سلاله* پاك* زهراي مرضيه، فرزانه دوران*، حكيم* صبور* و فقيه* بصير* زمان* مقام* معظم* رهبري* حضرت* آيت الله* خامنه‌اي (ادام الله ظله العالي*) نمونه‌اي از پيشتازي سبز علوي و ولايت مداري سادات علوي ميان امت و امام در سه دهه اخير بوده است."
15 تا!

روز ...

هر کاری کردم نتونستم جوابش رو ندم! زور داشت واسم ... کاری نکرده بودم خب. وای! ولی ریدم ... یعنی یه جوری با برادر حراست صحبت کردم که خدا به دادم برسه. آدم رو سگ بگیره جو نگیره! واسه چی لیچار بار یارو کردی الاغ؟!! دیگه فحش واسه چی دادی؟ الله اکبر ...

یکشنبه، آذر ۱۵

دندون عقلم رو هم کشیدم رفت!!!!

so ...
گل سوسن گل یاس، شهر عاشقا کجاست؟ بیا با هم بخونیم دنیا مال عاشقاست ...
چیکورووووو ... چیکووورووووو ... دیش دیش دیش دیش دیش!
خستم از تکرار حرفا عشق پر آوازه می خوام ... به جای دوست دارم جمله تازه می خوام. بگیر دستام رو تو دستت از توی چشام بخون... که می خوام بهت بگم تا عبد با من بون، تـــــــــــــا عبد با من بون!
گل سوسن گل یاس، شهر عاشقا کجاست؟ بیا با هم بمونیم دنیا مال عاشقاست ...
گل سوسن گل یاس، شهر عاشقا کجاست؟ بیا با هم بخونیم دنیا مال عاشقاست ...

حالـــــــــــــــــــا ....

دامبولی کسک و دامبولی کسک و دامبولی کسک و دامبولی کسک ...

این روزا بـــــــــــــــــــــاز تو آتیشم ... آخه دارم عاشقت می شم
بیا بیا بیا ... نرو نرو نرو ... بمون پیشم ... آخه دارم عاشقت می شم!

من کنت مولا، فهذا سید علی خامنه ای مولاه! عید سعید غدیر خم (قم؟) بر یَکی یَکیتون، یکی یکیتون مبارک و میمون باد!

چهارشنبه، آذر ۴

چرا بزرگ نمیشی؟؟ چرا به خودت نمیای؟ حرف بدی که نمی زنه بنده خدا ... درست می گه دیگه. اون وقت تو هی باش دعوا کن. هی داد بزن ... تا کی می خوای از زندگی فرار کنی؟ یه روزی می رسه اره و اوره و شمسی کوره هم آدم شدن، ولی تو با این همه ادعا داری سوت می زنی! بشین درس بخون ... چیزی نمونده که به کنکور ... کونت رو هم بکش بشین عین آدم درس بخون! دیگه واسه خودت که می تونی یه کاری بکنی. به خدا بعدا پشیمون می شیا .
اگه نتونی سر قول هایی که به خودت می دی هم وایسی که وا ویلا. یه ذره همت کن ... داری به خودت خدمت می کنی. انقدر هم این دختر رو اذیت نکن. گناه داره. دوست خیلی خوبیه ...

یکشنبه، آذر ۱

کلاس ۲۰۳

استاد ... دندونم درد می کنه ... تو رو خدا خسته نباشید‏!‏ 

شنبه، آبان ۳۰

بدون شرح

کاریکاتور من و گولی چه قدر به اتاقم می یاد ...

یکشنبه، آبان ۲۴

کلاس ۲۰۳

از سر کلاس مالیه عمومی و خط مشی دولت ها ، با موبایل و وایر لس دانشگاه ... وبلاگ و کس شعرای استاد و ساعت پنج و ربع ... خسته و کوفته و بیحوصله ... فکر فرار و وقت عشق و حال ... وبلاگ و موبایل ... محسن نامجو و جیر پماران و گلادیاتورهای پارک وی ... وی سبز روی دکه پارکینگ و مرگ بر دیکتاتورهای بالای سیفن دستشویی ... افزایش نرخ مالیات روی تخته ... جای مهر، روی پیشونی استاد ... آه ... کی می رسد حضور و غیاب‏!‏

پنجشنبه، آبان ۱۴

من مچاله شدم.
همسایه آواز می خونه. همسایه مهمون داره. همسایه شاده. همسایه می خنده. همسایه می رقصه. همسایه مسته.
نپرس! چرا می پرسی وقتی جوابش رو می دونی؟
با این همه بازم فکر می کنی آدم خوبی هستی؟
چقد قشنگ ... عینـهــو روبوکاپ! مرسی از این همه هیجان ... میدون هفت تیر، فیلم سینمایی ... زنده!
سیزده آبان، برنامه امشب جمهوری اسلامی ایران

درکه

دوشنبه، آبان ۱۱

از انواع تحریم می توان به نوع وبلاگی آن اشاره کرد ... از این قرار که با یک نفر قهر شود و و بلاگ وی دیگر مورد مطالعه شخص قهر کننده قرار نگیرد و او را از شِیر کردن محروم کنند و به دیگران آدرس اشتباهی دهند و از کنار عکس هایش بی تفاوت بگذرند و ...
باید اشاره کرد که یکی از درد ناک ترین تحریم ها است. تا آنجا که باراک حسین هم حاضر به انجام چنین کاری با محمود نبوده و نیست. حال چه طور دل آن شخص قهر کننده آمده که چنین تحریم شدیدی را اعمال کند خدا می داند ...

دربند

جمعه، آبان ۸

تولد امام رضاس دست دست ... دست دست ...!!!

88/8/8


هشت هشت هشتاد و هشت مریض ... یادم می مونه!

خوکی

تب دارم. چشام هم داره می سوزه ... اونوقت حتما باید یه جا بنویسم که اگه خوکی بود من چه ذره پول کجا دارم! برین ور دارین!!

چهارشنبه، آبان ۶

حالا سین س حالا شین ش حالا اینتر
حالا اسپیس حالا نقطه. حالا بک اسپی
حالا سه نقطه ...
آره دیگه!
این زمزمه تو گوشمه ... فردا پر از آزادیه ...
فکر کن!!! دانشگاه ما هم سیاسی شده ...!


از انبار آوردمشون ...

سه‌شنبه، مهر ۱۴

فحش ندم، داد نزنم، که گربه شاخم نزنه ...

سه‌شنبه، شهریور ۲۴

این آخرای تابستون که هوا یه هو پاییزی می شه رو دوست ندارم. یه جوری دلگیره ...

شنبه، شهریور ۱۴

فرق داری با من ... هیچوقت نتونستم به اون خوبی باشم ... حتی نتونستم اداش رو در بیارم!
چیز خاصی نشده! فقط ساعت سه و ربع صبح، پیتزای سرد یخچالی پلاک می چسبه. اونم همزمان با ورود دوست جدیدم، پنجاه و پنج سی! همین.

چهارشنبه، شهریور ۱۱

فیلمه پیدا شد ... اما چه دیر!

شد. ولی کاش نمی شد.
من بی رحم نیستم. ولی از این بی رحمانه تر نمی شد.
تو آینه نگاه می کنم. این منم؟ باورم نمی شه.
کشتمش. با دست های خودم کشتمش.
من خوابم نمی بره ... من کشتمش.

یکشنبه، شهریور ۸

چه دایره کثیفی ...

تقصیر من نیست ... تقصیر دل ها است که شکستنی ساخته شدن ... تقصیر نویسنده است که نوبت رو به من داده بود برای شکستن! مال من رو تو شکوندی، مال تو رو اون شکوند و مال اون رو من! چه دایره ی کثیفی ...
گالیله گفته است: «چگونه می‌توان قبول کرد آفریدگاری که ما را با عقل و شعور به دنیا آورده است، ما را از به کار بردن این مواهب منع کند؟»

دوشنبه، مرداد ۲۶

بازی نا تمام ...

این داستان دنباله دار, مثل یه بازی یه چون هر کسی که میخونه میتونه دنباله دهنده ی داستان باشه و هر طور که خواست با شخصیت و ماجراها بازی کنه شما هم اگه دوست دارید میتونید فصل بعدی رو بنویسید و تو این بازی شرکت کنید ...

یکشنبه، مرداد ۲۵

آدم ها عین مورچه میمونن ... فلسفه اش طولانیه!

روزمرگی ...

دلم می خواد بنویسم، ولی نمی یاد ... ایرادی هم نداره. همیشه که قرار نیست بیاد. یه استاد داشتیم می گفت بنویس. مهم نیست چی می نویسی، فقط باید بنویسی. کاغذ سیاه کنی ...
سیاه سیاه سیاه سیاه سیاه سیاه ....
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم! به این می گن حرف حساب ...

شنبه، مرداد ۲۴

بازی همیشه آدم رو درگیر می کنه ...
خیلی هم خوشم نمی یاد از تلفن! تق!

یکشنبه، مرداد ۱۸

بیست و سه

تند و تند، هی می ره بالا! اصلا هم توجه نمی کنه که بابا، مـــــــن گشنمه!

پنجشنبه، مرداد ۱۵

- یه شب به خیر ما رو مهمون کن
- شب به خیر
بعضی وقت ها هم چیزی نگو ... کارت رو بکن ...

چهارشنبه، مرداد ۱۴

حُدِر خجالت بکش!!!

سه‌شنبه، مرداد ۱۳

نگفته بود "است" هایت زیاد شده است؟

تمام حرف من همین است ... آسمان آبی نیست. روزها می آیند بی آنکه دلم آن ها را بخواهد. روز ها می روند بی آنکه چیزی به دست بیاید. چاره ای نیست، زندگی اجباری است. آسمان آبی نیست ...

عشق چیزی است از جنس شنبول ... راست که باشد عاشقی!
ماگ را شسته ام. زیر کتری را هم روشن کرده ام. آخرین نخ سیگار منتظر سوختن است. البته بعد از درست کردن نسکافه. روز دارالمجانین است ... می آیم.

دوشنبه، مرداد ۱۲

ما یه فندوق داشتیم ... انقد زدیمش اعتراف کرد قصد براندازی بابام رو داشته!

خود تنفیذی

کی تو رو قشنگت کرده؟ مرگ بر ا.ن. مرگ بر ا.ن.
مست و ملنگت کرده؟ مرگ بر ا.ن. مرگ بر ا.ن.

سه‌شنبه، تیر ۳۰

عجب آشفته بازاری است اینجا ...

صدای مرگ بر دیکتاتور در آسمان محله پیچیده است و همزمان با آن سخنرانی دیکتاتور در تلویزیون پخش می شود و می گوید "دیکتاتور کسی است که بر قانون تمکین نکند و ملت ایران نشان داده است با دیکتاتور چه گونه برخورد می کند!"

پنجشنبه، تیر ۲۵

من هوا در سر دارم، و زمین در دل! نمی دانم این خوب است یا بد است؟

شنبه، تیر ۲۰

یادم نمی رود ...

جمعه، تیر ۱۹

خورشید را سیاه پوشانید ... ایران دلگیر است! ماه را تسلیت گویید ... ایران میمیرد! ما را به زندان بیاندازید ... دنیا می بیند! و خدا را به یاد آرید ... چون خدا نمی میرد!!! خدا می گرید ... چون خدا می بیند!!! فرشته ها گفتند، که ما مسلمانیم ... خدا می داند، چقدر پریشانیم! خودش می داند که اهل ایمانیم ... به سبزی الله، ساکت نمی مانیم! بترس ای زهاک!!! ما اهل ایرانیم!!!

دوشنبه، تیر ۸

من از آنها متنفرم، آنها هم از من! چون من فکر می کنم ...

گویا ...

ما عراقی هستیم ... منتهی خودمان خبر نداریم!

پنجشنبه، تیر ۴

شب هایی می آیند که مثل امشب از خودم می پرسم، چه به روزت آمد سبز، که چنین سنگ شدی؟ بعد کلی خاطره در ذهنم می چرخد. بی آنکه بتوانم یکی را متهم کنم. با خودم می گویم کاش دل ها شکستنی نبودند ... یا حد اقل وقتی می شکستند دیگر سنگ نمی شدند! شاید آنوقت می شد با فرشته ها آشتی کرد! اما حیف ...

شنبه، خرداد ۳۰

ما که دیگر همه چیز را فهمیدیم ... حالا شما هی بزنید و ببندید و بکشید!

ایران عزیزم ...

ایران عزیزم ... می دانم که در دلت خون است! اما نگران نباش. خدا ما را می بیند و شاید روزی به دادمان برسد. خدای مهربانی که من می شناسم، تاب و توان این همه جنایت را ندارد. مطمئنم که از خون جوان هایت نمی گذرد! ایران عزیزم ... شب ها تو هم با من به پشت بام بیا و فریاد بزن الله اکبر ! الله اکبر! الله اکبر! تا صدایمان به آسمان ها برود و به گوش خدای مهربانمان برسد ...

سه‌شنبه، فروردین ۲۵

یه شب مستی باز سر رامه...

کاش می دانستی که چقدر پاکی. کاش می دانستی که مثل خاکی. خاک نه ز خاک بودن. ز ما بودن و با خدا بودن و همچون او مقدس بودن. اما خود ز خود بی خود و با خود بودن! آخ که چقدر پاکی ...

شنبه، فروردین ۲۲

اه!

و این تاریخ است ... ساخته ذهن بشر. ساخته دست قدرت. و ابزار رسیدن به زور و چریدن تو زر! و این دروغ است. به خدا قسم که دروغ است. من می بینم. من می فهمم. من فکر می کنم و جِز می زنم. و کار شاقی هم انجام نمی دهم ...

سه‌شنبه، فروردین ۱۱

چشم هایم از خستگی می سوزند. اما خوابم نمی برد. به عکسی که "حس ایران" را برایت داشت نگاه می کنم. راست می گویی ... اینجا واقعا ایران است ... با تربچه های قرمزش!

یکشنبه، فروردین ۹

می دونی ...

زندگی مثل جاده بالا می مونه! کلی پیچ داره، ولی تابلوی پیچ خطرناک نداره. هزار بارم رفته باشی و اومده باشی ممکنه بری تو دره. شایدم بهمن بیاد. خلاصه که مراقب باش. چون همیشه که من راننده نیستم!

جمعه، فروردین ۷

سرگرمم. خوش حالم. مشکوکم. توهمیم. بی اعتمادم. سر درد دارم. پارادکس معنایی تو حلقم، کله ملق!

جمعه، اسفند ۳۰

88


سبز عزیزم، بهارت مبارک.

پنجشنبه، اسفند ۲۹

آخرین روز سال! خب 87 عزیز اگه بدونی چه سال سختی بودی دیگه بر نمی گردی ... ولی کلی یادم دادی ... حالا که داری می ری به 86 و 85 و 84 و ... 65 هم سلام برسون!
روزای خوبیه ...

سه‌شنبه، اسفند ۲۷

زندگی واقعی رو ترجیح می دم به کس شعرای خیالیت!

دوشنبه، اسفند ۲۶

پاک کن داری؟

جمعه، اسفند ۲۳

دلم گرفته است بهار ... نیا! سال 88 را با خود نیاور ...

سه‌شنبه، اسفند ۲۰

عجله نکن ، بالاخره تو کوچه ما هم عروسی می شه! لی لی لی لی لی ....
- نو می شود ...
- چی؟ سال؟

یکشنبه، اسفند ۱۸

بین سه مولفه گوز، شقیقه و سیاست رابطه مستقیمی وجود دارد که بدیهی است. اما قابل اثبات نیست!

شنبه، اسفند ۱۷

تنهایی شاید بشه تو یه کافه نشست و قهوه خورد. به در و دیوار نگاه کرد. به صندلی خالی رو به رو زل زد. به میزای دور و ور حسودی کرد. شاید بشه نگاه پر از سوال زوج های عاشق کافه گلاسه رو هضم کرد. شاید بشه لبخند زد. سیگار کشید. فکر کرد. تنهایی شاید بشه یه عکس دو نفره گرفت. دستارو برای شاخ گذاشتن بالا آورد و به دوربین زبون درازی کرد. یا شاید بشه قدم زد. نمی دونم! تنهایی چقدر کارمی شه کرد ...
دیشب فرشته ها اومده بودن برای خدا گذارش ببرن. پرسون پرسون سراغ من رو گرفتن و اومدن در خونه. منم گفتم برین بهش بگین یه عده می بینن، می شنون، می فهمن و نمی گن. یعنی چی بگن؟ یه عده خوابن و کورن و نمی فهمن، ولی هر جا که می شینن می گن! گفتم بهش بگین یه عده مستن. ولی دلیل نمی شه نبریشون بهشتا ... گفتم شما برین بهش بگین، خودش منظورم رو می فهمه ...
یکی می گفت خوندم و خوشم اومد ... ولی از تو بعید بود! اِ؟!

جمعه، اسفند ۱۶

فندوق امشب مهمون منه ... نشسته برام حرف می زنه، منم Mafia Wars بازی می کنم. حتی یه ذره هم حواسم به حرفاش نیست. گاهی نگاهمون تو هم گیر می کنه و یه سری واسه هم تکون می دیم. اونم خیال می کنه خوب می فهمم چی داره می گه. منتظرم نوبت من شه، اون وقت اون قدر براش حرف بزنم که تا صبح خواب سیاوش ببینه!

پنجشنبه، اسفند ۱۵

و سرگرم می شویم تا سرد نگردیم شاید نکردیم.

چهارشنبه، اسفند ۱۴

ایراد حق اینه که با همه است.
همیشه پای یک _____ در میان است! والا ...
فلاش رو کی وا کرد؟

سه‌شنبه، اسفند ۱۳

از این عکسا که همه می گیرن. منم که آره ... دلم خواست خب.

سعید نبود که ... مسعود بود! چل. ولی خب چون منم همون سعید ... یا اصلا چه کاریه؟ نه حرف من نه حرف تو ... X!

تیتر روزنامه های صبح خارج

"what a wonderful blogger is this KOOCHAK Siavash"
انگشت به دهان فیکس!

کنایه نامه

(داخلی/شب/دارالمجانین)
سبز تنها روی تخت دراز کشیده است. فردریک در تصویر دیده نمی شود. سبز تنها است. نور اتاق کم است. پنجره ها باز است و باد پرده ها را تکان می دهد.
سبز با خود می گوید: دیدی تا آخرش تو پرانتز نموندی ... (شب به خیر)!
و چراغ ها می میرند.
مرسی از انرژی مثبتت. ذوق کردم. باور کن خیلی ذوق کردم ... هه! دقیقا ... ذوق مرگ شدم! مثل بچه گی هایم. و افتخار کردم. من هم، با تمام وجودم افتخار کردم. برای خودم هورا کشیدم. دست زدم. برای خودم و برای کوچه سعید ...

دوشنبه، اسفند ۱۲

من همینم کلا ...
اینجا دیکتاتوری است.

یکشنبه، اسفند ۱۱

به خاطر دل تو ...


پ.ن. اینجا دارالمجانین ... دلم می خواد!

سوءِ چیلیک

"یه دنیا فندوق!" دنیاییه ...
چه جوری می شه بوی عید رو نوشت؟
چرا هر چی من میام اینجا بنویسم باز اول مارچه؟ (مارس؟) دهه!
می خوای یه لب از سیبم بگیری؟

خب می دونی ... درسته، خیلی چیزا بهتر شده. خیلی چیزا درست شده. ولی قبول داری که هنوز یه جای کار می لنگه؟ آره آره ... یه جای کار می لنگه. تکون تکوناش رو حس می کنم. تکون می خورم و می خندی. لازم هم نیست کسی بفهمه که داری به چی می خندی. هر کی این تکون ها رو ببینه مطمئنا حق رو به تو می ده! همه می فهمن که با یه دیوونه که فکر می کنه میوه یه درخت پیره و دارن درخت رو تکون می دن تا این میوه روانی بیفته، نمی شه زیاد زندگی کرد. سخت بود؟ فکر کنم دوباره باید جمله آخر رو بخونی ...
ششش ... دکتر اومد!
می شه یه سیگار برام بخرین که به پام نسوزه؟

عدد عدد عدد بده

- از نه برایت بگویم یا نود؟ از ده بگویم یا صد؟
- چه فرقی می کند ... از خودت بگو.
- خودم صفر نهصد و دوازدهی هستم که صفر نهصد و سی و شش را پاسخ می دهم ولا غیر!

درس امروز

دیوانه ها دو دسته اند. یک سری مثل من می دانند که دیوانه اند و یک سری مثل تو فکر می کنند که من دیوانه ام!

شنبه، اسفند ۱۰

چهارشنبه، اسفند ۷

من رفتم ...

در کمتر از چند ثانیه آقای سبز رفتند شمال! :دی

کنایه نامه

(داخلی/روز/دارالمجانین)
سبز جلوی آینه می رقصد. بلند بلند می خندد و از کاردستی اش تعریف می کند. فردریک وارد اتاق می شود.
فردریک: به دکتر گفتم که تو حالت بهتر است سبز.
سبز: خیلی بی جا کردی! من از دارالمجانین خوشم می آید. می خواهم تا آخر عمرم اینجا بمانم!

سه‌شنبه، اسفند ۶

اخبار صبح گاهی

هوا خوبه ... فاز عید رو می ده. دلم می خواد برم عکاسی ... یه عالمه عکس جدید دیدم که دوس داشتم. حسودیم شد خب!
تازه بعد از سیمرغ بلورین اسکار رو هم خواستن بدن به من. گفتم نکنین این کار رو که ممنوع التصویر می شم!
دوست کارگردانم هم اولین تجربه کارگردانیش رو داره می کنه (جمله کردنی نیستا، افعال کمی حسی ان)! فیلم برداریش تموم شده. و من به جای دوست کارگردانم ذوق دارم!
یکی دو تا ایده هم داره کونم رو پاره می کنه! هر شب می خوام بنویسمش و را نمی ده ... ولی فک کنم فیلم نامه خوبی از توش در بیارم. کلی حرف دارم و هیچکی نمی فهمه. اه چقدر خنگین!
نوشابه بیارین، تکون تکون بدیم گازش بپاشه به در ودیوار ما هم قاه قاه (ترنسلیت این ترکی: گاه گاه) بخندیم! دو نقطه دال به نشانه شوخ طبعی. دو نقطه و سی چهل تا پرانتز هم برای دیدن قیافت ...

دوشنبه، اسفند ۵

قاطی کردم! نمی دونم با ریدر خلوت کنم، تو تویتر عقده گشایی کنم یا اینجا یه حرف حساب بزنم!!! (خودم می دونم)
نمی تونی تصورش رو بکونی چه شوقی دارم از لمس دکمه های کیبرد!
"مرد هایی که مادر های خوبی دارند، عاشق های خوبی می شوند ..."

پ.ن. این رو استاد تو بینندگان جان گفت

یکشنبه، اسفند ۴

در خانواده روشن فکری بزرگ شده ام. عشق را در همین خانه یاد گرفته ام و خرد را مادرم دستم داد ... عاشقم پس.
شاید بعد از مرگم از خدا بپرسم که حقیقت این دنیا چه بوده است ...

شنبه، اسفند ۳

یه مورچه هم جاکشه هم خنگولی هم سه و نیم ساله!
یه مورچه موفق لذوما یه دکتر یا یه مهندس نیست ... یه مورچه شنگوله!
حال من از سمت شمال می وزد. چشم هایت را به خروس روی بام بدوز تا برایت به سمت من بچرخد.

پنج سال ربع کم!

صحنه جالبی بود. بعد از این همه سال این همه آدم دور هم جمع شده اند و همه با هم سیگار کشیدند. جای ناظممان خالی بود تا ببیند شاگردان دبیرستان پیروز چه شده اند!

جمعه، اسفند ۲

پنجشنبه، اسفند ۱

گردی از این ور گردی از اون ور



پ.ن. هر ورش یه حرف داره!!!
وای همه بچه های دبیرستان رو قرار ببینم امشب. جالب ببینم کی چی شده! ما که این جاییم، اونا به کجا رسیدن ...

سه‌شنبه، بهمن ۲۹

می شه همش یه کارتون باشه؟ یعنی مورچه خوار ساخته چند تا مداد رنگی باشه ...؟ یا سوراخ فوری واسه فرار کردن زود جلوم باز شه ...؟

آنرمال

ولی من یکی آنرمالم!!!

پ.ن. یعنی به فاکِ ویزیبل
اینم از قدرت نه شنیدن!!!
- خوب دقت کن ببین چی کار می کنم.
- خودم بلدم. اول می چرخونیش، بعد لیس می زنی، بعدم می بندیش!
خدایا تکلیف من رو روشن کن. بالاخره این دنیایی که آفریدی خیلی بزرگه یا خیلی کوچیکه؟

دوشنبه، بهمن ۲۸

  1. وای
  2. وای گوگل ریدر بامزه
  3. وای این رو باش
  4. وای وب گردی باحال
  5. حالا واااااااااااای وااااای، وای وای وای وای ...
نگو این سایه پیر، چراغ را تو قصه ها جا گذاشت و نینای ناش نینای ناشش تمومه ... دلم داره دمبک می زنه. می خوای برات برقصم؟

کنایه نامه

فردریک: چقدر بت گفتم بخواب! گوش نکردی که ... حالا نگران نباش. می گم دکتر بیاد دست و پات رو ببنده!
سبز: چی می گی؟
فردریک ساکت می ماند ...
سبز: شبت به خیر ...
خدا می شه یه دقیقه بیای پایین و واسه من توضیح بدی دقیقا چیکار داری با من می کنی؟ متوجه منظورت نمی شم!
وای

یکشنبه، بهمن ۲۷

داستان تکراری است ... هم خر را می خواهی و هم خرما را! من خرم و رم می کنم ...
خسته ام از نبودن ها ...
خدایا، این همه آدم آفریدی و این همه قصه! عجب دنیای پیچیده ای ... سوت می کشد. به خدا. سوت! سوت سوت!

شنبه، بهمن ۲۶

این هم از 14 فبریه معروف! هورا.
یک هدیه کوچک به خودم!

نسخم! نسخ چشم هایت ... نسخ دوستت دارم هایت! از دست رفتی و من ماندم ... نسخ ماندم!

جای خالی

من و _______.
می دانم، فردا در راه است. می دانم، داستان ادامه دارد ... رحمن و رحیم، فردا را با من باش! مرسی ...

جمعه، بهمن ۲۵

دندون درد ... دندون درد ... دندون درد ... دندون درد ... دندون درد ... دندون درد ... دندون درد ... دندون درد ... تیش تیش دریش دریش!

پنجشنبه، بهمن ۲۴

بیخود
ماهواره تاثیر گذاشته، خانومه هول کرده! اعتماد به نفس شده اعتیاد به تو ... در دارالمجانین به روی همه بازه. حتی شما دوست عزیز (دو نقطه دی)!

از فرمایشات حضرت سجادی! (ع)

بدو با سیمرغات زیر پتو ببینم!!!

بنویسید ...

مثال: در عکسی سه دیوانه دیده می شوند. اگر بدانیم یکی از آنها سبز است؛ مطلوب است ثبت های روزنامه و صورت های مالی شرکت در تاریخ مذکور!



حل: نام پرنده ای است در کتاب اول دبستان!

کنایه نامه

(خارجی/شب/خیابان)
سبز تعدادی سیمرغ بلوری را برداشته است و می دود. فردریک و داوود رشیدی هم سایه به سایه در تعقیب او هستند. رشیدی نفس نفس زنان از فردریک می پرسد:
- تو این دزد را می شناسی؟
- داوود جان درست صحبت کن. دزد باباته! سبز فقط کمی دیوانه است ... همین!
هم نقش اول مرد، هم نقش اول زن، بهترین کارگردان، بهترین نویسنده، بهترین گریم و نور و صدا، بهترین فیلم برداری، اهدا می شود به جناب آقای سبز! یعنی من ... همه سیمرغا مال خودمه ...

چهارشنبه، بهمن ۲۳

سیمرغش سیمرغ نیست!

از لای این پرچم ها سیمرغ رد نشد ... یعنی ما که چیزی ندیدیم. هر پرنده ای که فکرش را بکنی آمد و رفت. ولی سیمرغی ما ندیدیم! خیلی ها می گویند دیگر سیمرغش سیمرغ نیست! آخر مگر می شود سیمرغ را محدود کرد ... می گویند سیمرغ قهر کرده است. شایعه شده سیمرغ گفته یا جای من است یا جای کلاغ! خدا می داند با سیمرغ چه کرده اند ...؟

کنایه نامه

(داخلی/شب/دارالمجانین)
فردریک برای سبز لالایی می خواند ...

سه‌شنبه، بهمن ۲۲

شما را به خدا انقدر نزنید. بس است. خسته ام. دارم تمام می شوم ... شما را به خدا چشم هایتان را باز کنید شاید ببینید. این منم که زجه می زنم! خسته شدم از بس زدید و لبخند دروغی تحویلتان دادم! خسته شدم از بس زدید و نشکستم! شما را به خدا تمامش کنید ...
پاهایم را بردید هیچ نگفتم. دست هایم را گرفتید دم نزدم. چشم هایم را کور کردید و باز نگاه کردم! دلم را کشتید و خندیدم. جوانیم را طلب کردید و هدیه کردم. خودم را پسند کردید و بی خود شدم! کافی نیست؟
چقدر بی معرفت هستید! این رسمش نبود ... من که در تنهایی خود می سوختم! بروید و تنهایم بگذارید!!! با همه شما هستم ... تنهایی هایم را نمی دهم! بودنتان مال خودتان. من دیگر نیستم!

بی خودی ها

به دنبالم نگردید ... پشت این حرف هایم قایم شده ام. باید چشم بگذارید. تا بیست بشمارید و "آمدم" را فریاد کنید. اما قسم به قایم موشک، پیدایم نکنید ... لطفا!

یا بگو دست از سرم ور دارن یا هرچی هرچی هرچی هرچی ...
باج گیر کسی است که باج می گیرد! باج گیر باج می گیرد ... باج گیر سه بخشه!!! بخش اول باج/ بخش دوم گیر/ بخش سوم اما نان حرامی که سر سفره شام می رقصد، ای باج گیر!

همین

پ.ن. این روزها لبخند هم، به گرانی دل انسان است!

دوشنبه، بهمن ۲۱

کیش و مات

دمت گرم سید! عجب شطرنجی بازی می کنین تو و دوستات ... حالا نوبت قلعه رفتن است؟ راستی سید، تو سفید بودی یا سیاه؟
تو هم سیاهی ... کاندید شدی که چه شود؟ که سر خلق الله را زیر آب کنند و تو باز خایه مبارک را بخارانی؟ سید ما کیش و مات شده ایم ... زور نزن، برنده ای! زور نزن سید، همه چیز همان طوری می شود که رئیس می خواهد. حالا تو دم از استاد بزرگی بزن!
نوبت به دوشنبه ساکت می رسد × خمیازه = Monday 9

یکشنبه، بهمن ۲۰

نفهمیدم خواب بودم یا رفته بودم استخر ...! فردریک، من رو ندیدی؟

من الاغم

من رو خوب بشناس چون با دونه های برف می یام و با دونه های برف می رم ...

حالم داره به هم می خوره!!! صدات رو واسه چی می بیری بالا؟ به من چه که خونه رو تازه تمیز کردی؟ دلم می خواد وسط مهمون خونه بالا بیارم!
صبح یکشنبه ام رو با خوندن فیلم نامه دوست عزیزم، نسکافه، سیگار و F.tv شروع می کنم ... خدایا به امید تو!
من تنها مجسمه جاندار جهانم!

شنبه، بهمن ۱۹

کنایه نامه

(داخلی/شب/دارالمجانین)
سبز سخت سرگرم است. طبق معمول در اسباب بازی اش فرو رفته است. فردریک روی پاهایش برای یک کبوتر لانه ساخته است! بی تحرک نشسته، مبادا کبوتر مادر بیدار شود! پدرشان رفته چوب بیاورد تا به کمک فرد لانه را کامل کنند ...
سبز: بهتر نبود درخت می شدی؟
فردریک: سبز، عزیزم، تو شعور نداری! البته ببخشید که انقدر نا گهانی گفتم ...
سبز: از دست دکتر هم دیگر کاری ساخته نیست! به کارت برس ...
وقتی همسرم یک چیز برگرِ محسنی بود!


پ.ن. ارزشش رو داشت!
بعد از باشگاه میای بیرون، خسته و کوفته و می بینی که ماشینت بنزین تموم کرده! بارون هم داره می یاد ... آره آره همون بارون قشنگ و رمانتیک، عین گنداب می ریزه رو سرت. چاره ای نیست! باید بگردی دنبال دبه و بنزین پیدا کنی.
می رسی خونه، در رو وا می کنی و سلام نکرده، لباسا رو می کنی و می دویی تو حموم! بوی بنزین داره خفت می کنه ... لیف رو بر می داری و می یوفتی به جون دستات!
منتظری دوستات بیان دنبالت. دیر کردن ... تو دلت می گی "بیخیال الان میان دیگه"! می ری سراق شام و تند تند می لومبونی که یه وقت اگه اومدن، وسط وعده بعد از باشگاه نباشی. با تمام تلاشی که کردی، قاشق رو که می یاری سمت دهنت، بوی بنزین می زنه تو دماغت. با خودت فکر می کنی نکنه تو غذات یکی بنزین ریخته! صدای اس ام اس می پرونتت. با لگد می کوبی زیر بشقاب و می دویی تو اتاقت. "پرتاب موفقیت آمیز ماهواره ملی امید مبارک باد. ایرانسل"! خب حق داری مثل رضا شاه حرف بزنی ... بعد هم که دوستات خبر می دن که امشب دیگه نمی رسن بیان پیشت.
سیگارت رو روشن کن برو سر وقت مستور! آخر خطه ...
صدایم می کنند تا به جمعشان بپیوندم ... نمی دانند خانه ام دریا است؟ برایم جشن تولدی در خاک گرفته اند ....
وقتی درخت بهم دروغ می گه از برگ انتظاری نیست ... بخند!

درد می کند بدجور

هستی از ما آلت خورده است و پندارد همی خورده ایم ما ز هستی موز هستی را آلت گونه و ...
هستی از ما آلت خورده و ما از هستی!
ما از هستی از ما هستی ما از هستی از ما هستی ما از هستی از ما هستی ما از هستی از ما هستی ما از هستی از ما هستی ...
وقتی دو نقطه فاصله می گیرد از پرانتز، من هم نمی توانم بدونِ گوجه فرنگی زندگی کنم!

مجنون لیلی ندارد "نقطه"

اینجا دارالمجانین ... مسکن هایت تسکین نمی دهند دکتر! این درد لعنتی در هر ثانیه ده ها بار کل وجودم را دور می زند و باز بر می گردد سر جای اولش، دکان دل. کارم بالا و پایین کشیدن کرکره این دکان بی مشتری است دکتر جان ... درآمدی هم ندارد، باز هم شکر. اما چه کنم که حالی نمانده و بی حالی است که پا به پای من می دود. برای امروز صد ها کیلومتر!
اینجا دارالمجانین ... مستور را می خوانم و ذوق می کنم. و نمی توانی در این ذوق سهیمَم باشی. باید مجنون باشی تا اینجا راهت دهند ... نه لیلی!

آنقدر دوست داشتنی بود که کار به نسکافه دو و سه و چهار می رسد. چلقِّ شاتر نمی تواند جای دوستت دارم را بیگیرد. چرا چشم هایت را تنگ می کنی؟ چرا دلت را می دزدی؟ پشت در گوش وای نسا. بیا تو ... اینجا جز من و فردریک کسی نیست. پتک کن تاریخ را! بکوبش به در. حواست باشد در را نشکنی ... لازمش داریم. شب در راه است ...
احمدیان می گفت نوشته هایش شبیه من است ... کاش من به این قشنگی می نوشتم!

صبح خیس شنبه ات به خیر ... نسکافه را تند تند هم می زنم و به سراق مصطفی مستور می روم!

جمعه، بهمن ۱۸

دلِ یکی آتیش گرفته

"توي يكي از همين خونه ها، همين نزديكي ها، دلِ يكي آتيش گرفته. از روي بام هم كه نيگا كنيد مي بينيد كه از توي پنجره يكي از اين خونه ها آتيش مي ريزه بيرون. دل يكي آتيش گرفته. تو اومدي اما كمي دير. از ته يك خيابون دراز. مث يك سايه نگراني. كمي دير اومدي اما حسابي تجلي كردي و دل يكي رو آتيش زدي. به من مي گن چيزي نگو. نبايد هم بگم اما دل يكي داره آتيش مي گيره. دل يكي اينجا داره خاكستر مي شه. كمي دير اومدي اما يك راست رفتي سروقت دل يكي و دست كردي تو سينه اش و دلشوآوردي بيرون و انداختي تو آتيش و بعد گذاشتيش سر جاش. واساي همينه كه دل يكي آتيش گرفته و داره خاكستر مي شه. يكي داره تو چشات غرق مي شه. يكي لاي شيارهاي انگشتات داره گم مي شه. يكي داره گُر مي گيره. دل يكي آتيش گرفته. كسي يه چيكه آب بريزه رودلش شايد خنك شه. ميون اين همه خونه كه خفه خون گرفته اند يك خونه هست كه دل يكي داره توش خاكستر مي شه. يكي هوس كرده بپره تو دستات و خودشو غرق كنه. يكي مي خواد نيگات كنه. نه، مي خواد بشنفتت. مي خواد بپره تو صدات. يكي مي خواد ورت داره و ببردت اون بالا و بذارتت رو كوه و بعد بدوه تا ته دره و از اون جا نيگات كنه. يكي مي ترسه از نزديك تماشات كنه. يكي مي خواد تو چشات شنا كنه.يكي اينجا سردشه. يكي همه اش شده زمستون. يكي بغض گير كرده تو گلوش و داره خفه مي شه. وقتي حرف مي زدي يكي نه به چيزايي كه مي گفتي كه به صدات، به محض صدات گوش مي داد. يكي محو شده بود تو صدات. يكي دلتنگه. توي يكي از همين خونه ها، همين نزديكي ها، دل يكي آتيش گرفته. كسي يك چيكه آب بريزه رودلش شايد خنك شه."
(از کتاب چند روایت معتبر - نوشته مصطفی مستور)

فلان فلان شده ...

یعنی واقعا رضا شاه به غیر از پدر سوخته و پفیوز و حرومزاده و بی پدر، از چیز دیگه ای تو صحبتاش استفاده نمی کرده؟ بی تربیت ...

هم هم!

چقد این سیاهی ها بهِم میاد. ساعت ها جلوی آینه قدی راه رو خودم رو ور انداز کردم! هی رفتم هی اومد. گفتم باید به آینه های دیگه هم سر بزنم تا مطمئن شم. همشون همین رو بهم گفتن. خوب که نگاهم کنی می بینی شکسته شدم ... می بینی دیگه اون پسر کوچولوی تخس نیستم. چقد این سیاهی ها بهم می یاد. اول فکر می کردم چرکه! کثیفیه! ولی دیدم نه ... مثل اینکه به خوردم رفتن. جزئی از وجودمن. با یه عینک سیاه به چشمام ست خوبی می شه! هم سیاه می بینم، هم سیاه دیده می شم .. بهم می یاد!
خسته ام ...
من در باغچه مهر مادرم، به جمعه نگاه می کنم ... آن هم درست پشت پنجره ها، این دور و ورا ...
باورم کن ... تا بخوانم آواز مروت را برایت تا صبح، تا رود ... تا بخوابم تا ظهر، بیدارم نکنین لطفا، من خواب تو را می بینم ...

دستم را بگیر ... شاید کمی از دردت کاست! شاید ... :(

پنجشنبه، بهمن ۱۷

یه چیزایی سخته خب پسر ... چی کار کنم؟

دادگاه دل

تق تق تق! اینجا همه چیز رسمی است ...
- آقای سبز، شما متهم ردیف اول این دادگاه هستین! دفاعی از خود دارید؟
- من دلم رو نکشتم! من بی گناهم ... ولی خوب چی کار کنم. مدرکی ندارم!
- از دادگاه تقاضا دارم شاهد شماره یک رو به جایگاه شهود دعوت کنم. آقای فردریک آیا سوگند یاد می کنید که فقط حقیقت را بگویید و جز حقیقت چیزی بر زبان نیاورید؟
(سبز زیر لب زمزمه می کند و فردریک علیه اش شهادت می دهد ...)

سقفمون افسوس و افسوس، تن ابر آسمونه/ یه افق یه بی نهایت، کمترین فاصلمونمه ...

لب بوم ما مشین

گنجشکک اشی مشی/ لب بوم ما مشین
بارون می یاد خیس می شی/ برف می یاد گوله می شی/ می یفتی تو حوض نقاشی

گره

چهارشنبه، بهمن ۱۶

چهار شنبه 28 دوست داشتنیم. می خواستم با هم صحبت کنیم که صدای جیخ های یک زن نگذاشت! کیفش را زده اند ... آن هم در این شب سفید! چه مردمان بی ذوقی ... دزدی، جلوی چشم فرشته ها؟
باشد یک وقت دیگر!

کنایه نامه

(داخلی/شب/دارالمجانین)
فردریک از پنجره بیرون را نگاه می کند!
فردریک: به نظرم تفاوت دید داریم سبز ...!
سبز (نعره زنان): دکتــــــــــر!!!

پنجره

فردریک، بیا اینجا را نگاه کن ... از آسمان فرشته می آید!

خدایا شکرت، یه روز خوب ... یه برف قشنگ. همه چیز رو می شوره ... همونطوری که من دلم می خواست. همونطوری که من ازت خواسته بودم.
دوم اینکه هرچی گوره خره حالا دیگه واسه ما کانگورو!

کنایه نامه

(داخلی/روز/دارالمجانین)
سبز سرگرم ور رفتن با اسباب بازی اش است. فردریک توی کشو به دنبال چیزی می گردد. به نظر سر حال می رسد. زیر لب آواز می خواند ...
سبز: دنبال چی می گردی؟
فردریک: بخواب!
سبز (با فریاد): یکی بیاد این رو ببره! این فردیک دیوونست! آقـــــــای دکتر!!! این فردریک دیـــــــــــوونـــــــــــــــــــــست!
فردریک (با تعجب می پرسد): چه طور به این نتیجه رسیدی دوست عزیزم؟
سبز (با فریاد): ایــــن قرصاش رو نمی خوره!!! دکــــــــــــــــــتـــــــــــــر کـــــمـــــک! این دیوونـــــــــــــــــــــــست!

وش های سیاه و سیاهه های سفید ...

Remixed

نباز، بالا بیاور! تمام بغض ها را، تمام درد ها را، تمام حرف ها را ... هر چه را که ناراحتت می کند! دورشان بریز و به یاد دار، زندگی را سخت نگیری ... دوستت دارم ها با لیاقت تر از آنند که درخشیده نشوند ...

دوستت دارم ها ...

نترس، بالا بیاور! تمام بغض ها را، تمام درد ها را، تمام حرف ها را ... هر چه را که ناراحتت می کند! دورشان بریز و به یاد دار، زندگی را سخت نگیری ... دوستت دارم ها با لیاقت تر از آنند که درخشیده نشوند ...

سه‌شنبه، بهمن ۱۵

یاد دوران، دور یاران، جور جان ... شب!

کنایه نامه

(داخلی/شب/دارالمجانین)
سبز روی تخت نشسته است. زانوهایش را در بغل گرفته و سرش را به دیوار تکیه زده است. چشم هایش را می بینیم که خیره مانده بر سقف اتاق. چراغ روشن است، اما اتاق نور زیادی ندارد. تلویزیون در گوشه اتاق روشن است. اما سبز توجهی به آن ندارد. گفتگوی سینمایی-سیاسی حرارت یک مجادله را به سکوت اتاق تحمیل کرده است. فردریک روی چند جلد ماهنامه گلستانه، با آرامشی لج آور خوابیده است.
سبز رو به تلوزیون می گوید:" دارکوب!!! کی می رسد باران؟"
فردریک (با صدایی بلند می گوید): " بخواب!"

کنایه نامه

(داخلی/شب/دارالمجانین)
من: "ماهواره اینارو رله می کنه به ماهواره دیگه یعنی چی؟"
فردریک: "بخواب!"
داشت برف می یومد که ... چی شد؟ چرا آفتاب به این شدیدی آخه؟ بی خبر ... کارایی می کنی تو هم خدا ها!
وقتی همسرم، یک چیز برگرِ محسنی بود ...

پ.ن. این اخم نیست , تعجب است به نوعی!