سه‌شنبه، فروردین ۱۱

چشم هایم از خستگی می سوزند. اما خوابم نمی برد. به عکسی که "حس ایران" را برایت داشت نگاه می کنم. راست می گویی ... اینجا واقعا ایران است ... با تربچه های قرمزش!

یکشنبه، فروردین ۹

می دونی ...

زندگی مثل جاده بالا می مونه! کلی پیچ داره، ولی تابلوی پیچ خطرناک نداره. هزار بارم رفته باشی و اومده باشی ممکنه بری تو دره. شایدم بهمن بیاد. خلاصه که مراقب باش. چون همیشه که من راننده نیستم!

جمعه، فروردین ۷

سرگرمم. خوش حالم. مشکوکم. توهمیم. بی اعتمادم. سر درد دارم. پارادکس معنایی تو حلقم، کله ملق!

جمعه، اسفند ۳۰

88


سبز عزیزم، بهارت مبارک.

پنجشنبه، اسفند ۲۹

آخرین روز سال! خب 87 عزیز اگه بدونی چه سال سختی بودی دیگه بر نمی گردی ... ولی کلی یادم دادی ... حالا که داری می ری به 86 و 85 و 84 و ... 65 هم سلام برسون!
روزای خوبیه ...

سه‌شنبه، اسفند ۲۷

زندگی واقعی رو ترجیح می دم به کس شعرای خیالیت!

دوشنبه، اسفند ۲۶

پاک کن داری؟

جمعه، اسفند ۲۳

دلم گرفته است بهار ... نیا! سال 88 را با خود نیاور ...

سه‌شنبه، اسفند ۲۰

عجله نکن ، بالاخره تو کوچه ما هم عروسی می شه! لی لی لی لی لی ....
- نو می شود ...
- چی؟ سال؟

یکشنبه، اسفند ۱۸

بین سه مولفه گوز، شقیقه و سیاست رابطه مستقیمی وجود دارد که بدیهی است. اما قابل اثبات نیست!

شنبه، اسفند ۱۷

تنهایی شاید بشه تو یه کافه نشست و قهوه خورد. به در و دیوار نگاه کرد. به صندلی خالی رو به رو زل زد. به میزای دور و ور حسودی کرد. شاید بشه نگاه پر از سوال زوج های عاشق کافه گلاسه رو هضم کرد. شاید بشه لبخند زد. سیگار کشید. فکر کرد. تنهایی شاید بشه یه عکس دو نفره گرفت. دستارو برای شاخ گذاشتن بالا آورد و به دوربین زبون درازی کرد. یا شاید بشه قدم زد. نمی دونم! تنهایی چقدر کارمی شه کرد ...
دیشب فرشته ها اومده بودن برای خدا گذارش ببرن. پرسون پرسون سراغ من رو گرفتن و اومدن در خونه. منم گفتم برین بهش بگین یه عده می بینن، می شنون، می فهمن و نمی گن. یعنی چی بگن؟ یه عده خوابن و کورن و نمی فهمن، ولی هر جا که می شینن می گن! گفتم بهش بگین یه عده مستن. ولی دلیل نمی شه نبریشون بهشتا ... گفتم شما برین بهش بگین، خودش منظورم رو می فهمه ...
یکی می گفت خوندم و خوشم اومد ... ولی از تو بعید بود! اِ؟!

جمعه، اسفند ۱۶

فندوق امشب مهمون منه ... نشسته برام حرف می زنه، منم Mafia Wars بازی می کنم. حتی یه ذره هم حواسم به حرفاش نیست. گاهی نگاهمون تو هم گیر می کنه و یه سری واسه هم تکون می دیم. اونم خیال می کنه خوب می فهمم چی داره می گه. منتظرم نوبت من شه، اون وقت اون قدر براش حرف بزنم که تا صبح خواب سیاوش ببینه!

پنجشنبه، اسفند ۱۵

و سرگرم می شویم تا سرد نگردیم شاید نکردیم.

چهارشنبه، اسفند ۱۴

ایراد حق اینه که با همه است.
همیشه پای یک _____ در میان است! والا ...
فلاش رو کی وا کرد؟

سه‌شنبه، اسفند ۱۳

از این عکسا که همه می گیرن. منم که آره ... دلم خواست خب.

سعید نبود که ... مسعود بود! چل. ولی خب چون منم همون سعید ... یا اصلا چه کاریه؟ نه حرف من نه حرف تو ... X!

تیتر روزنامه های صبح خارج

"what a wonderful blogger is this KOOCHAK Siavash"
انگشت به دهان فیکس!

کنایه نامه

(داخلی/شب/دارالمجانین)
سبز تنها روی تخت دراز کشیده است. فردریک در تصویر دیده نمی شود. سبز تنها است. نور اتاق کم است. پنجره ها باز است و باد پرده ها را تکان می دهد.
سبز با خود می گوید: دیدی تا آخرش تو پرانتز نموندی ... (شب به خیر)!
و چراغ ها می میرند.
مرسی از انرژی مثبتت. ذوق کردم. باور کن خیلی ذوق کردم ... هه! دقیقا ... ذوق مرگ شدم! مثل بچه گی هایم. و افتخار کردم. من هم، با تمام وجودم افتخار کردم. برای خودم هورا کشیدم. دست زدم. برای خودم و برای کوچه سعید ...

دوشنبه، اسفند ۱۲

من همینم کلا ...
اینجا دیکتاتوری است.

یکشنبه، اسفند ۱۱

به خاطر دل تو ...


پ.ن. اینجا دارالمجانین ... دلم می خواد!

سوءِ چیلیک

"یه دنیا فندوق!" دنیاییه ...
چه جوری می شه بوی عید رو نوشت؟
چرا هر چی من میام اینجا بنویسم باز اول مارچه؟ (مارس؟) دهه!
می خوای یه لب از سیبم بگیری؟

خب می دونی ... درسته، خیلی چیزا بهتر شده. خیلی چیزا درست شده. ولی قبول داری که هنوز یه جای کار می لنگه؟ آره آره ... یه جای کار می لنگه. تکون تکوناش رو حس می کنم. تکون می خورم و می خندی. لازم هم نیست کسی بفهمه که داری به چی می خندی. هر کی این تکون ها رو ببینه مطمئنا حق رو به تو می ده! همه می فهمن که با یه دیوونه که فکر می کنه میوه یه درخت پیره و دارن درخت رو تکون می دن تا این میوه روانی بیفته، نمی شه زیاد زندگی کرد. سخت بود؟ فکر کنم دوباره باید جمله آخر رو بخونی ...
ششش ... دکتر اومد!
می شه یه سیگار برام بخرین که به پام نسوزه؟

عدد عدد عدد بده

- از نه برایت بگویم یا نود؟ از ده بگویم یا صد؟
- چه فرقی می کند ... از خودت بگو.
- خودم صفر نهصد و دوازدهی هستم که صفر نهصد و سی و شش را پاسخ می دهم ولا غیر!

درس امروز

دیوانه ها دو دسته اند. یک سری مثل من می دانند که دیوانه اند و یک سری مثل تو فکر می کنند که من دیوانه ام!