چشم هایم از خستگی می سوزند. اما خوابم نمی برد. به عکسی که "حس ایران" را برایت داشت نگاه می کنم. راست می گویی ... اینجا واقعا ایران است ... با تربچه های قرمزش!
یکشنبه، فروردین ۹
می دونی ...
زندگی مثل جاده بالا می مونه! کلی پیچ داره، ولی تابلوی پیچ خطرناک نداره. هزار بارم رفته باشی و اومده باشی ممکنه بری تو دره. شایدم بهمن بیاد. خلاصه که مراقب باش. چون همیشه که من راننده نیستم!
جمعه، فروردین ۷
پنجشنبه، اسفند ۲۹
جمعه، اسفند ۲۳
شنبه، اسفند ۱۷
تنهایی شاید بشه تو یه کافه نشست و قهوه خورد. به در و دیوار نگاه کرد. به صندلی خالی رو به رو زل زد. به میزای دور و ور حسودی کرد. شاید بشه نگاه پر از سوال زوج های عاشق کافه گلاسه رو هضم کرد. شاید بشه لبخند زد. سیگار کشید. فکر کرد. تنهایی شاید بشه یه عکس دو نفره گرفت. دستارو برای شاخ گذاشتن بالا آورد و به دوربین زبون درازی کرد. یا شاید بشه قدم زد. نمی دونم! تنهایی چقدر کارمی شه کرد ...
دیشب فرشته ها اومده بودن برای خدا گذارش ببرن. پرسون پرسون سراغ من رو گرفتن و اومدن در خونه. منم گفتم برین بهش بگین یه عده می بینن، می شنون، می فهمن و نمی گن. یعنی چی بگن؟ یه عده خوابن و کورن و نمی فهمن، ولی هر جا که می شینن می گن! گفتم بهش بگین یه عده مستن. ولی دلیل نمی شه نبریشون بهشتا ... گفتم شما برین بهش بگین، خودش منظورم رو می فهمه ...
جمعه، اسفند ۱۶
چهارشنبه، اسفند ۱۴
سهشنبه، اسفند ۱۳
کنایه نامه
(داخلی/شب/دارالمجانین)
سبز تنها روی تخت دراز کشیده است. فردریک در تصویر دیده نمی شود. سبز تنها است. نور اتاق کم است. پنجره ها باز است و باد پرده ها را تکان می دهد.
سبز با خود می گوید: دیدی تا آخرش تو پرانتز نموندی ... (شب به خیر)!
و چراغ ها می میرند.
سبز تنها روی تخت دراز کشیده است. فردریک در تصویر دیده نمی شود. سبز تنها است. نور اتاق کم است. پنجره ها باز است و باد پرده ها را تکان می دهد.
سبز با خود می گوید: دیدی تا آخرش تو پرانتز نموندی ... (شب به خیر)!
و چراغ ها می میرند.
دوشنبه، اسفند ۱۲
یکشنبه، اسفند ۱۱
خب می دونی ... درسته، خیلی چیزا بهتر شده. خیلی چیزا درست شده. ولی قبول داری که هنوز یه جای کار می لنگه؟ آره آره ... یه جای کار می لنگه. تکون تکوناش رو حس می کنم. تکون می خورم و می خندی. لازم هم نیست کسی بفهمه که داری به چی می خندی. هر کی این تکون ها رو ببینه مطمئنا حق رو به تو می ده! همه می فهمن که با یه دیوونه که فکر می کنه میوه یه درخت پیره و دارن درخت رو تکون می دن تا این میوه روانی بیفته، نمی شه زیاد زندگی کرد. سخت بود؟ فکر کنم دوباره باید جمله آخر رو بخونی ...
عدد عدد عدد بده
- از نه برایت بگویم یا نود؟ از ده بگویم یا صد؟
- چه فرقی می کند ... از خودت بگو.
- خودم صفر نهصد و دوازدهی هستم که صفر نهصد و سی و شش را پاسخ می دهم ولا غیر!
- چه فرقی می کند ... از خودت بگو.
- خودم صفر نهصد و دوازدهی هستم که صفر نهصد و سی و شش را پاسخ می دهم ولا غیر!
درس امروز
دیوانه ها دو دسته اند. یک سری مثل من می دانند که دیوانه اند و یک سری مثل تو فکر می کنند که من دیوانه ام!
اشتراک در:
پستها (Atom)