جمعه، بهمن ۱۸

هم هم!

چقد این سیاهی ها بهِم میاد. ساعت ها جلوی آینه قدی راه رو خودم رو ور انداز کردم! هی رفتم هی اومد. گفتم باید به آینه های دیگه هم سر بزنم تا مطمئن شم. همشون همین رو بهم گفتن. خوب که نگاهم کنی می بینی شکسته شدم ... می بینی دیگه اون پسر کوچولوی تخس نیستم. چقد این سیاهی ها بهم می یاد. اول فکر می کردم چرکه! کثیفیه! ولی دیدم نه ... مثل اینکه به خوردم رفتن. جزئی از وجودمن. با یه عینک سیاه به چشمام ست خوبی می شه! هم سیاه می بینم، هم سیاه دیده می شم .. بهم می یاد!