دوشنبه، بهمن ۱۴

اینجا دارالمجانین ... مجنونم ولی عاشق نیستم. عاشقم ولی لیلی نیست و در خیالاتم سر به صحرا گذاشته ام ... این جنون خوش رنگ.
می خوانم کتاب گنجوی عزیز را و می رسم به :

چون شمع ترک به خواب گفته/ ناسوده به روز و شب نخفته
می کشت ز درد خویشتن را/ می جست دوای جان و تن را
می کند بدان امید جانی/ می کوفت سری به آستانی
هر صبحدمی شدی شتابان/ سر پای برهنه در بیابان
او بنده یار و یار در بند/ از یکدیگر به بویی خرسند

چه بوها! چه لیلی ها! خیلی دلم گرفته از خیلی ها ...